half brother فصل ۲ part : 5

جونگسو در واقع هرگز از این موضوع خبر نداشت نمیدونست که نامجون و جونگکوک با هم در ارتباطن
به نامجون نگاه کردم انگار که تمام اطلاعات موجود در جهان رو که برایم مهم بود در اختیار داشت.
گرتا : جونگکوک الان چیکار میکنه
صدام به شدت میلرزید
نامجون : جونگکوک از کالج فارغ التحصیل شد مجوز شروع به کار اجتماعی اش رو گرفت
اون به بچه های بی سرپرست کمک میکنه آخرین باری که صحبت کردیم حدود شش ماه پیش بود
- ...!واقعا ؟
"واو"
اطلاعاتی رو بدست آوردم که در تمام این سالها میخواستم داشته باشم در عین حال هم خوشحال بودم و هم غمگین خوشحال بودم چون فهمیدم اون خوب کار میکنه و به جایی رسیده و غمگین بودم برای اینکه دیگه اونو نمی شناختم و من هم هرگز مردی را ملاقات نکرده بودم کمی مثل اون باشه تا بتونم فراموشش کنم
گلومو صاف کردم و گفتم : پس تو نمیدونی که اون میاید یا نه درسته؟
کلارا گفت : نه مطمئن نیستم او شوکه شده بود من همه جزئیات را بهش دادم تا بتونه تصمیمشو بگیره
به محض عبور خیالات جونگکوک از ذهنم قلبم از درد فشرده میشد
بوی گلهای لیلیوم (سوسن) حالمو بد میکرد.
به نظر میاد همه گونه ای رو میفرستن که زننده ترین رایحه رو داره
من پیشنهاد کردم پسری از تدارکات رو به مکان تشییع جنازه ببرم
مراسم مذهبی ساعت چهار شروع میشه اما قبل از اون قراره برای خوردن ناهار سبک دوباره پیش نامجون و کلارا بریم . مادرم وقتی داشتیم گلها رو گوشه های اتاق و دور محلی که تابوت قراره باشه تزئین میکردیم درباره ش باهام هماهنگ کرد
ما یک عکسی قدیمی از جونگسو رو برای تابوت آماده کردیم این منو خیلی غمگین کرد که هیچ عکس دونفره ای از جونگسو و جونگکوک وجود نداشت
جایی که جنازه قرار داشت فضاش مخلوطی از بوی چوب و خوشبو کننده هوا میداد.
و من علاقه ای نداشتم که برگردم و جنازه جونگسو یا واکنش مادرمو ببینم
توی راه برگشت که به همراه نامجون و کلارا بودیم من دستم مادرم رو گرفته بودم
مادرم خیلی بهتر از چیزی که ازش انتظار داشتم خودش رو کنترل کرد اگر چه مطمئن بودم تمام اون خوداری ها رو توی خلوتش جبران میکرد
وقتی به خانه رسیدیم خیالم راحت شد از اینکه هیچ اتومبیل نا آشنایی نبود و این به این معنی بود که ما چهار نفر برای ناهار تنها بودیم
به محض اینکه وارد خونه شدیم نفسم از شدت وحشت و اضطراب بند اومد. کلارا مادرم رو در آغوش گرفته بود و من با وحشت اطراف رو نگاه میکردم به شدت مضطرب و عصبی شده بودم قلبم به شدت می کوبید
یک نفس عمیق کشیدم و به اعصاب خودم مسلط شدم بالاخره پرسیدم
- چمدون کیه؟
کلارا : جونگکوک اینجاست ، گرتا اون طبقه بالا است

های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
برای پارت هدیه لایکاتون بالا ۲۰ تا باشه
دیدگاه ها (۲۰)

half brother فصل ۲ part : 6

half brother فصل ۲ part : 7

half brother فصل ۲ part : 4

half brother فصل ۲ part : 3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط